حسرت بوسیدنش را می گذاشت به دلم هر دفعه می رفت .
می گفت : بعضی از بچه های جبهه مادر ندارند .
نمی خواهم دل اونا بسوزه
سومین اعزام بود . دستش را دور گردنم حلقه کرده بود .
با هم رفتیم تا پایگاه . همان طور .
چند بار هم دستم را بوسید .
هی می گفت : شاید نیومدم . حلالم کنید . شاید نیومدم ...
دیگر نیامد .
یا زهرا (س)