تو هم صحبتی بی نشانی غریبه
عجب با دلم مهربانی غریبه
سواری ز افسانه هایم گذر کرد
و دیدم تو همراه آنی غریبه
صدا می زنم لحظه ها را به نرمی
به جادوی شعری نهانی غریبه
کجا می شود رنگ آبی به دل زد
که همسایه با من بمانی غریبه
سراسیمه با عشق تو می گریزم
به سوی دیار جوانی غریبه