دانه های کنار را جمع می کرد و به مدرسه می برد .
به هر کدام از دوستانش یک مشت کنار می داد و در عوض ، یک ورق از آنها می گرفت .
بعد از چند روز که ورق ها زیاد شد ،
آنها را روی هم مرتب کرد . کنار مادر نشست و گفت :
دفتر قبلی ام داره تموم می شه . لطفا با این ورقها برای من دفتر درست کن .
شهید طالب ابراهیمی دانش آموز بوشهری
بعضی ها یاد بگیرن ...