دانه های کنار را جمع می کرد و به مدرسه می برد .
به هر کدام از دوستانش یک مشت کنار می داد و در عوض ، یک ورق از آنها می گرفت .
بعد از چند روز که ورق ها زیاد شد ،
آنها را روی هم مرتب کرد . کنار مادر نشست و گفت :
دفتر قبلی ام داره تموم می شه . لطفا با این ورقها برای من دفتر درست کن .
شهید طالب ابراهیمی دانش آموز بوشهری
بعضی ها یاد بگیرن ...
حسرت بوسیدنش را می گذاشت به دلم هر دفعه می رفت .
می گفت : بعضی از بچه های جبهه مادر ندارند .
نمی خواهم دل اونا بسوزه
سومین اعزام بود . دستش را دور گردنم حلقه کرده بود .
با هم رفتیم تا پایگاه . همان طور .
چند بار هم دستم را بوسید .
هی می گفت : شاید نیومدم . حلالم کنید . شاید نیومدم ...
دیگر نیامد .
یا زهرا (س)
بارها به کج راهه رفتم و باز توبه کردم بارها توبه کردم و آن را شکستم .
پایم بسیار از راه راست پیچیده و به گناه آلوده شدم .
باز هم توبه و باز هم لغزش .
طومار عمرم پر شده است از این رفت وبرگشت ها .
خدایا !
مرا از هدایت شایسته ای بهره مند ساز که تا ابد از آن منحرف نشوم . آمین
ما تدبیر میکنیم وخداوند تقدیر می کند پس هر کاری می خواهیم در آینده انجام دهیم در کنار جمله
خبری ( انجام خواهیم داد ، خواهم رفت ، خواهم خورد) یک انشاالله هم بگذاریم
پس : انشالله ...
عشق ، خرید و فروش پایاپای عاشق و معشوق است .
می دانم که بارها با خدا معامله کرده ای .
مطمئن باش در بازار محبت پروردگار !دست فروشها هم صدق وصفا می فروشند .
اما می خواهم ترا در یک مزایده بزرگ دعوت کنم .
شاید دیدار محبوب نصیب تو شود .
فقط یادت باشد چهل سحرگاه بیدار باشی ونوای خوش دعای عهد را زمزمه کنی .
یا زهرا (س)